Page 14 - ماهنامه شماره 18 برای فردا
P. 14
14شمار ٔههجدهـم | مهݠـرمــاه1396
....................................................................................................
.....................................................................................................
.....................................................................................................
نشسـته از سـمت راسـت :مهـدی عامـری ،ابراهیـم ناصـری ،یـدالله قوامـی بهـزادی ،ابراهیـم سـالاربهزادی و عیسـی ایسـتاده نفر اول سـمت راسـت :ابراهیم سـالاربهزادی و نفر دوم از سـمت راسـت :عیسـی سـالاربهزادی و نفر دوم از
سـالاربهزادی. سـمتچـپ(لبـاسنظامی):سـرهنگامیربهزادی.نشسـتهاز سـمتچـپ:عل یا کبرسـالاربهزادی.
از ردیفوسطفقطنفردوماز سمتراست،حسنامیربهزادیدر عکسشناساییشدهاست. *ایـنعکـسدر اصفهـان گرفتـهشـدهاسـت.زمان یکـهپـدران کرمانـیبـرایدیـدار فرزنـدانخـودبـهاصفهـانآمـد ه
ردیفآخر(ایستاده)فقطنفراولاز سمتراست،احمدعلیبهزادیدر عکسشناساییشدهاست. بودند.
شبان هروزیاورابهبیمارستانم یرسانند.دربیمارستان، ازهمراهانشانراباماشی نسواریبهاصفهانبفرستد؛ولی عشقناکاممردان کرمانیدراصفهان
علـتراالتهـابآپاندیستشـخیصم یدهنـدوبلافاصله هنگامحرکت،پدرمشـاهدهم یکند کهماشـین کامیون
اوراجراحـیم یکننـد.پـدرهمیشـهازایـنماجرا کهبـ هدور اسـتنهسـواری.دلال کهبااعتراضپدرروب هروم یشـود، خاطـر های کـهپـدرمهمیشـهبـرایمـنودیگـرفرزندانـش
ازخانـوادهبـهوقـوعپیوسـت،باناراحتیصحبـتم یکرد؛ پدررابهقسمتعقب کامیونم یبرد کهاتومبیلیسواری (پسازرسـیدنمابهبزر گسـالی)ونهبرایمرحوممادرم
لیکنرو یه مرفتهازاصفهانواصفهان یهاخاطرۀخوشی رابـار کـردهبـودوبرایتعمیربهاصفهانم یبرد؛سـپسبه تعریـفم یکـرد،داسـتانعشـقشبـهیـکدختـرارمنیبه
نام«آرا کس»بود.اوخواهریکیازه مکلاسـ یهایمرحوم
داشتند. پدرم یگوید:بفرماییدداخلسواریبنشینید! پدرمبودهاست.مرحومپدرماورادرمنزله مکلاس یاش
خاطـرۀ تلـخ دیگـر ایـن اسـت کـه در اردیبهشـت ،۱۳۱۷ م یبیندودوطرفدلباختۀهمم یشوندوعشقیآتشین
پدربزرگمادر یامدر ۳۷سالگیدربمفوت کرد.موضوع مقرراتحاکمدردبیرستانادب میانشـان شـکل م یبنـدد .رنـدان موضـوع را بـه گـوش
را بـه پسـر ارشـدش ،حسـن امیربهـزادی (دایـی مـن) کـه پدربزرگـم م یرسـانند .تابسـتان کـه پـدر بـرای تعطیالت
در اصفهـان در دبیرسـتان ادب درس م یخوانـد ،اطالع پـدرمازانضبـاطونظـمحاکـمبرمدرسـهونیزاهمیتی که مـ یرود،پدربزرگـمپدرمرابانـوۀخواهرش(مادرمن)نامزد
ندادنـدوموکـول کردنـدبـهتابسـتان کـهمحصالنبمـی انگلیسـ یها بـه ورزش و ب هخصـوص فوتبـال م یدادنـد، م یکنـدوپـدرمراحلقـهبـهدسـتروانـۀاصفهـانم یکند.
بـرایتعطیالتبـهبـمبازم یگشـتند.درابتدایتابسـتان خیلـیتعریـفم یکـرد.نـامرئیـسدبیرسـتان،آ نگونـه که غلامرضـامعتقـداسـت کـهخانـوادۀمردسـالاروپدرسـالار
بمراحیصاشلامنبخمـوردیباناتتووبقـوفمسرایکهننیبـد.امتبفواقدًنامداوشدیررفن(اسـحنتجماال ًنا پـدرم تعریـف م یکـرد ،اسـقف تامسـن بـود .پـدرم خیلـی باعثشدپدرشدر عشقخودنا کامبماند.فقطهمین!
اتوبوس)دیگریدرجهتمخالفیعنیازبمم یرسد که از مدیریـت او تعریـف م یکـرد .نکتـۀ دیگـری کـه پـدرم از بدیهیاسـت کهمنازاینبابتخوشـحالموحتیخدا
ازآشنایاندان شآموزانبمیبودندوبدونتوجهبهاینکه دبیرستانم یگفتاینبود کهبعضیازفار غالتحصیلان راشـکرم یکنم کهپدرمبامادرمازدواج کرد.مادرمفرشـته
دایـ یامهـمبیـنمحصالناسـت،جریـانفـوتپدربزرگم دبیرسـتان را خـو ِد دبیرسـتان بـرای تدریـس اسـتخدام بـود و مـن عاشـق او بـودم .مـادرم آ نقـدر خـوب بـود کـه
(پـدردایـ یام)راتعریـفم یکننـدودایـ یامم یشـنود .گویا م یکـرد .یکـی از ای نهـا از خویشـاوندان مـا بـود بـه نـام پـدرم بعـد از ازدواج بـا او ،عشـقش را بـه آن دختـر ارمنـی بـه
دایـ یامازشـدتناراحتـیب یهـوشم یشـود.دایـی(پـدر یداللهخـانقوامـیبهـزادی.البتـه،پـدرمم یخواسـتبـه فراموشـی سـپرد و همـواره از زندگـی بـا مـادرم خشـنود بود.
همسرم)همیشهازجریانآ گاهشدنازمرگپدر۳۷سالۀ اسـتخداموزارتخارجـهدرآیـد؛لیکـنپدربزرگـمب هشـدت پدرم همچنین از ماجرای عشق یکی از محصلان بمی به
ایسـتادگی کردومانعشـد.پدربزرگ کهموجبشـدهبود دختریکیازخا نهایبختیاریم یگفت کهبازهمنظام
خـودب هعنـوانتل ختریـنخاطـرۀزندگـ یاشیادم یکـرد. پـدرمدر عشـقنـا کامبمانـد،ایـنبار همدر موضوعشـغل مردسـالاروپدرسـالارراهاینعشـقراسـد کردوبامخالفت
آری ،اصفهـان شـهری اسـت کـه بسـیاری از گردشـگران مانـعویشـد.باای نحـال،پـدر خـودشهـم کشـاورزیرا
وسـیاحانبـهآنسـفر کـردهوازآنبـاعنـواننصـفجهان دوسـتداشـت.م یتوانـمب هجرئـتادعا کنمپدرمیکـیاز پدر،شکسـتعشـقیپسـررقمخورد.
نـامبرد هانـد.ایـنبـار محصلـی کـهاز دیـار دیگـریبـهایـن
شـهرآمـدهبـودهاسـت،خاطـراتخـوشاقامـتخـودرادر کشـاورزاننمونـۀایـراندر شهرسـتانبـمبـود. خاطر هایازاصفهان یها
اصفهـان از یـاد نبـرده و بـرای فرزنـدان خـود تعریـف کـرده
اسـت.مـاهـماینخاطراتخـوبرابرایمردماینشـهر، خاطر ههایناخوشاینددراصفهان خاطـرۀجالـبدیگری کـهمرحومپدرمتعریفم یکـرد،به
ب هخصوصخوانندگانماهنامۀ«برایفردا»،بازگو کردیم. شـرح زیر است:
یکیدیگرازخاطراتالبتهن هچندانخوشمرحومپدرم
از اصفهان ،عمل جراحی آپاندیسیت بود .پرستار پدرم در در یکـی از تابسـتا نها پـدر ب هاتفـاق بـرادرش بـه بـم آمـده
دوراننقاهتفقطمحصلانبمیدبیرستانادببودند. بـود.هنـگاممراجعتبهاصفهـان،در کرمـانازیـکدلال
پـدرم در کالـج دچـار د لدرد شـدید م یشـود .مسـئولان اتومبیل کرای هایقولم یگیرند کهایشانودوسهنفردیگر
ایستادهازراست:عز تاللهسالارکلانتری،عیسیسالاربهزادی،مهدیعامریونصر تالله کلانتری ایسـتادهازسـمتراسـت:سـرهنگحسـنامیربهزادیومهدیعامری. نوجوانـی عیسـی سـالاربهزادی هنـگام تحصیـل در
کـودکاننشسـته:مهیـ نبانـوامیربهـزادی(مـادرغلامرضـاسـالاربهزادیو دبیرسـتان ادب اصفهـان
همسـرعیسـیسـالاربهزادی)وهوشـنگامیربهـزادی.

