Page 88 - ماهنامه شماره 23 برای فردا
P. 88
87
نویسـنده کافـی اسـت تـا هرآنچـه خواسـته بگویـد:
«مسـئلۀ اصلـی کـه همه را وامـ یدارد که بـا چهر ههایی
مبهـوت گو شهـا را بـه سـن ِگ گـو ِر او بچسـبانند و صـدا
را جسـ توجو کننـد ،انعـکاس صـدای برخـورد فلـزی
چیـزی اسـت ،مثـل حرکـت گلولـ های فلـزی کـه جـان
گرشـفیتـئهیودزرنآدگـب کیهممیکینـشـدو،د اضزربپاتوـسـیتمۀثـسـلنانعـگکگاورِسشـفلنـیز ِد.ی
پنهـان کـه سـاعتی تی کتـا ِک صـدای مثـ ِل صدایـی
اسـت».
نکتـۀ بعـدی در ایـن داسـتان ،اسـتفادۀ (شـاید
ناخـودآ گاه) خسـروی از نشـان هها و تکنی کهـای
اپداسـرا ِمیددرانسـیتادرن،دااوسلـیتانن اچیسـزیتا .زسـبـاتنکوهلتحوـ ِجنهخخشوـاننکدوه
را بـه خـود جلـب م یکنـد.
ب هجرئـت م یتـوان گفـت «دسـ تها و دها نهـا»
ضعی فتریـن داسـتا ِن مجموعۀ هاویه اسـت .داسـتان
جایـی میـان مدرنیسـم و پسامدرنیسـم و سمبولیسـم
مانده و همین امر به باورپذیر ِی آن صدمه زده اسـت.
در داسـتا ِن پسـامدرن ،تصنـع آ نقـدر آشـکار اسـت کـه
خواننـده از همـان سـطور نخسـتین م یپذیـرد کـه قـرار
نیسـت قصـه را بـاور کنـد .امـا وقتـی همیـن سـبک بـه
سـبکی باورپذیـر پهلـو بزنـد و تصنـع در آن کمرنـگ
باشد ،خواننده بلاتکلیف م یماند که باید این دنیای
وماقصعـنویعـبایشـرادبوپایذـیـرنددیرـاسـب هتدنهبـامـالنقیـچایـ ِزس آی انسـبـاتدنکـیـهادری
داسـتا ِن دسـ تها و دها نهـا بـه چشـم م یآیـد.
«مـاه و مار» قدمی اسـت روب هجلو بـرای ورود به دنیای
پسـامدرن ،آ نهـم تنهـا ب هدلیـل وجـود یـک مؤلفـه در
آن که همان «تکرار» اسـت و در مجموع ههای بعدی،
شـکلی کام لتـر بـه خـود م یگیـرد و تبدیـل م یشـود بـه
«فرجا مهـای چندگانـه» .البتـه ایـن مؤلفـه هنـوز هـم
درو ِن مرزهـا مانـده و گویـی نویسـنده کمـا کان متأثـر از از قطعیـ ِت وجـودی خـود فاصلـه گرفت هانـد کـه حضـو ِر
ایوـ تنوتجکـیراهـر وی بشــرهو ِدعادسـوتباارۀن فضـای مدرنیسـم ،م یترسـد فـردی بیگانـه از دنیـای مـردگان هیـچ تأثیـری بـر آ نهـا
اتفاقـات را بـی هیـچ دلیـل نم یگـذارد و غاف لگیرشـان نم یکنـد .گویـی خودشـان
بیـاورد .بازگشـ ِت صفیـه بـه داسـتان ،بعـد از مرگـش ،بـا هـم سا لهاسـت مرد هانـد و فقـط آن را از یـاد برد هانـد.
اهیـمنهتوچیجزیـراهاآزمـسـدرهگکـرفهتانه اگاسرـدرت؛ذدهـر ِحنالج ییکپاهرازگنردهخسشــردوه وی حضـو ِر دختربچـ های در داسـتان کـه هنـوز ردپایـی از
همیـن داسـتان را سـا لها بعـد م ینوشـت ،شـاید برای غاف لگیـری و تـرس در احساسـاتش دیـده م یشـود
نمـ یآورد. اسـتدلالی آایـشـنکابراِزگی تشـصنتـ ْعهیـچچیـزتویجایـسـه وت بنوبهوحخدولقبـطشیعدیگـِنوا ِآتهراومـفمآلررادسِمفنآنتهادهرانییدجرـی ِبقیرااینهضسوـیهاتک ِنیههآادهرنی ِجعیوآاصـنربادحساادضتر.ن
پسـامدرن کـه زبـا ِن ب هشـدت بـه آن نیـاز دارد. به اساسـ یترین سـؤال انسـان امروز (یعنی مرگ) عقیم
ماند هاند ،یکی از آن چیزهایی است که با وضوح تمام
همیـن تکـرار را در «هاویـۀ آخـر» نیـز م یبینیـم ،امـا در داسـتا ِن «کابو سهـای شـبانه» بـه تصویـر کشـیده
کام لتـر .نویسـنده در ایـن داسـتان ،انـگار کمتـر بـرای شـده و دیگـر ،حـالا ِت دنیـا کـه بـه تعـدا ِد انسـا نهای
و توجیـه م یگـردد. اتدنفیاـقااتـییککنـوهنـمی یاهفـتـمدبـردانبـیا ِالن دسلـیاـنلی
کـه در آن زندگـی موجـود در آن ،توصیـف م یشـود.
م یکنـد پـر از اتفاقاتـی اسـت کـه یـا دلیلـی نـدارد یـا او در داسـتا ِن «سـفر شـبانه» ،مواجهۀ ناب ههنگا ِم انسان
دنبالشـان نم یگـردد. بـعساـماـگـرعذ ِریتزرنـامـاادگرانهوخبــتوأهاثیـخِـبر آوگدنذآبرـماـنرـددخههاوودسـراحـماتلوایبپایزیـنریصـمیاد.اانشیسـپراااننپـیـیدوک ِلهش
«قربانـی» ع کشـاماق ًل»، «برهنـه و مـه»« ،تصویـری از یـک
مدر نانـد و «پر یماه یهـا» داسـتا نهایی چشـم خویـش مجسـم م یبیند.
پکـهسامهدیرنچیکـسـداممدارزآ منؤهلـافبـهههـاچیشـمصنـومر ییخـیـورادمو الحبتتـوایهـ ِدری خسروی در داستا ِن «صدای ساعتی که پنهان است»
سـب ِک خودشـان داسـتا نهای خوبـی هسـتند. نیـز آ گاهانـه بـر مواجهـه بـا مـرگ و گـذ ِر زمـان دسـت
گذاشـته اسـت .در ایـن داسـتان ک متـر از کابو سهـای
شـبانه موضـوع را شـکافته ،امـا همـان بنـ ِد آخـر بـرای

