Page 44 - ماهنامه شماره 23 برای فردا
P. 44
43
محمدعلی میرزایی
دانـهپیـدا کـردهاسـت.خـداراشـکر کـردموای نهـاهمه تمامی ندارد؛ ولی بسـیاری از مسـائل و مشـکلات وقتی کݡبوتر خستـ ـه منم
قحدرر فتنهـاماکیــهیتمخادماومنـید اشـسوـد تتق.ر»یب ًا به منزلشـان نزدیک واردقفس کبوترهایمم یشوم،انگاربرایمحلم یشود.
م یشـویم ما را بالای پشـ تبام دعوت م یکند و زمانی انرژ یهایمنفیراباخودم یبردوانرژ یهایمثبتبه مرتضـی عابـدی رنانـی مدیـر کلـوپ رهنـان اسـت و در
که بالا م یرسـیم خورشـید غروب کرده اسـت .منظرۀ منم یدهد.هدفوانگیزۀمنیکیآرامشـیاسـت که مسـابقات سـال 1396در همـدان مقـام اول و سـال
جالبی را روب هروی خود م یبینم :باغی زیبا و سرسبز، ایـن کبوتـرانبـهمـنم یدهنـدودیگـریصلـحوصفـاو 1397در بیجـار مقـام دوم را بـه دسـت آورده اسـت .او
کـوه صفـه هـم پیداسـت .سـمت راسـتمان هـم کـوه دوسـتی کهبادوسـتان کلوپوهیئتدارم.درمجموع عاشـق کبوترهـای مسـافتی اسـت کـه بـه قـول خودش
آتشـگاه را میبینیـم .ای نچنیـن اسـت کـه کبوترهـا کبوتـرموجودپا کیاسـت». دانـه هـم زیـاد م یخورنـد .او ده سـال اسـت کبوتـر
وقتـی در هـوا رهـا میشـوند بـاز هـم دوسـت دارنـد بـه او اصطلا حهـا و شـعرهایی از کبوتـر برایمـان م یگویـد:
ایـن مـکان بیاینـد .چـه حالوهـوای خوبـی در ایـن «کبوتـر بـا کبوتـر ،بـاز بـاز»« ،کبوتـر خسـته منـم»« ،دلـم مسـافتی دارد.
منطقـه از شـهر حا کـم اسـت .زمانـی کـه بـه کبوترانـش خـوش اسـت کـه نامـم کبوتـر حـرم اسـت»« ،ای کبوتـر مرتضـی م یگویـد« :از زمانـی کـه بـه دنیـا آمـدم در
غـذا م یدهـد ،برایشـان سـوت میزنـد و آنهـا را بـا نگـران بـاش کـه شـاهین آمـد» و. ... خان همـان کبوتر بود .پدرم کبوتردوسـت بـود .پدربزرگ
نامهای قهرمان میخواند و آ نها از دسـت او دانهها عابدیخاطر ههاوحر فهایبسیاریبرای گفتندارد پـدرم از خوانیـن قدیـم رهنان بود و ما هم در خان همان
را م یخورنـد .تنهـا یـک عاشـق کبوتـر م یدانـد او چـه و خاطر هها را با آ بوتاب فراوان برایمان تعریف م یکند. کـه خانـۀ خانـی بـود انـواع و اقسـام حیوانـات اهلـی را
بایـدروزهـاوسـاع تهادر کنـارشبنشـینیدتابرایتـاناز داشـتیم .اوایـل بـه جمـع کبوتربـازان نم یرفتـم؛ چـون
روزهایـی بـا ایـن کبوترهـا دارد. خاطرات کبوتربازی و کبوتردوستی بگوید. اسمشـان بـد دررفتـه بـود؛ ولـی در خانـه کبوتر داشـتم.
*** او یکـی از خاطـرات شـیرین خـود را بـا هیجـان خاصـی الآن ده سـال اسـت کبوتـران نام هبـر (مسـافتی) دارم و
چنیـن تعریـف م یکنـد: دو سـال اسـت ب هصـورت قانونـی و حرفـ های فعالیـت
زمانـی کـهایـن گزارشراتنظیمم یکـردم کبوترهایی که «دربیجار کبوترهایرنگ یامرارها کردم.یکیاز کبوترها م یکنـم .الآن در کلو پهـای کبوتـران نام هبـر افـرادی از
سا لهاستدر بالکنمابچه گذاشت هاندخودشانرابه بچـه داشـت کـه آن را دانـه مـ یداد .بـه دوسـتانم گفتـم قشـر مرفـه جامعـه حضـور دارند و تعـداد ی از آنـان دکتر
پنجره م یزنند .انگار خبر دارند دربارۀ آ نها م ینویسم. نم یگـذارمبـهبچـ هاشدانـهبدهـدوفـرداعصـرم یآیـدو و مهند سانـد .ایـن کار بـه وقـت و هزینـۀ کافـی نیـاز
ایـن کبوترهـا وقتـی ارزن نداشـته باشـند هـم ایـن کار بهـشدانـهم یدهـد.همان کبوترعصرآمـدوابتدارفت دارد .بایـد مربـی خیلـی خوبـی هـم بـود .کبوتـر را بایـد
را م یکننـد .انـگار شـا ک یاند .کبوترهـا آرام و قـرار ندارنـد کگولرـفرتـوبـمهوبهچـمـهاانشکدبانـوتـهردامدقـ.اهممـداونممراوآقـورعدع.کواقسـعـ ًیا روی تربیـت کـرد .این پرنده هوش بسـیار خوبی دارد و یکی
و ب غبغویشـان نشـانۀ اعتـراض آ نهاسـت .چنـد وقتـی از آن از قدر تنمای یهایـی خداونـد را در ایـن پرنده م یتوان
م یشد کهاز کبوترهاخبرنداشتیمورفتهبودند.شاید خوشـحال شـدم و خـدا را شـکر کـردم». دیـد .خداونـد در ایـن پرنـده نوعـی ج یپـ یاس ایجـاد
ای نهـاهـمفهمیـدهبودنـدبایـداز اینشـهرخا کسـتری وخاطرۀتلخشراای نچنینتعریفم یکند: کـرده اسـت .مـن بایـد حـق خـودم را در قبـال کبوتـر ادا
هجـرت کننـدوبـهجایـیبرونـد کـهآسـمانآبـیداشـته «در رهاسـازی میمـه ،در جایـی بـه نـام قرقچـی، کنم و برای آن دانۀ مناسـب و پذیرایی مناسـب فراهم
باشـد .دل مـن هـم از ایـن شـهر بـ یآب گرفتـه اسـت و از کبوترهایمرارها کردموآمدیمخانه .کبوتریداشتم که
ایـن وضعیـت ناراضـ یام؛ امـا نم یدانـم...؛ کبوترهـا بـاز بسـیار دوسـتشداشتم.این کبوترنیامد.بیشتراز یک کنـم و ب هخصـوص بهداشـت را رعایـت کنـم».
تهیزبمبیرگنتشتخن مدهواتیخ کمبگوتذراهشاترانددز،دبیاادیونتخفوارود!تم کنهاآزقپا کشلا ِتغ ماهچشممبهآسمانبود.روزیمهمانداشتم کهدم اودربـارۀموافقـتخانوادهبااین کار م یگوید«:خانواده
پنجـره نظار هگـر بـودم؛ امـا موفـق نشـدم ب هموقـع کاری آبـمـودد؛ودپرایـحالشیکـشهکیسـتکهطـبـرودف.بددقنیقـ ًشا کبوتـرم َپغــررنودابشـدیـتدمو ابسـسـیاتر.دهورسـچنـتد اداولرنـویـد ْوتتفخراینــهح بوسـخیاناـرواسدـاهلومبعیـبـدراکبیوتـمـرنو
کنم .هیچ کاری از دستم برنیامد! کاش روزی نیاید که زخمـی کبوتربازی اسـت .اما آرامش و آسـایش خودم را در کبوتر
دیگرهیچ کاریاز دستمبرنیایدوفقطتماشا گرباشم. نم یدانسـتم در آن ۴۵روز چگونـه بـرای خـودش آب و یافتـ هام.بـرایدلـموعشـقخـودم کبوتربـازیم یکنـم.
کبوتـر بـه مـن احسـاس آرامـش م یدهـد .مشـکلات کـه

