Page 96 - ماهنامه شماره 23 برای فردا
P. 96

‫‪95‬‬

                                                         ‫«سـوت تازیانـه سـینۀ همهمـه را م ‌یدراْنـد و نعر ‌ههـای‬     ‫م ‌یدیدوم ‌یاندیشـید‪.‬ایننم ‌یشـود کههمهخاموش‬
                                                         ‫خشنی کهدشنامم ‌یدادپستوبلندصداهایدیگررا‬                     ‫بمانند‪.‬ا گرقرار بوددر برابرب ‌یعدالتیسکوت کنی‪،‬چرا‬
                                                         ‫زندهم ‌یکرد‪]...[.‬از جابرخاست‪ .‬کنار پنجرهرفت‪،‬دید‬             ‫سـرو کارترابـهزنـدانانداختـی؟بهزنـدانآمدیچون‬
                                                         ‫حیـدر وپسـرشایسـتاد ‌هاندومـردمدر پیاد ‌هروهای گر ِد‬        ‫بـا ب ‌یعدالتـی همـراه نبـودی‪ ]...[ .‬خامـوش نشسـتن‬
                                                         ‫میدان گردآمد ‌هاندودر گوش ‌هایمهندسجوانافتاده‬               ‫تصمیمـی دشـوار نبـود‪ ،‬کاری دشـوار بـود‪ ]...[ .‬امـروز در‬
                                                         ‫اسـت کـهپیراهـنبـرتـننـداردوپشـتشخونیناسـتو‬                 ‫گـردشی ‌کسـاعتۀعصـردر باغچـۀزنـدانبهدوسـتانش‬
                                                         ‫کسـی کنـارشنیسـتواودر تنهایـیخـودنم ‌یجنبیدو‬                ‫گفتهبود کهبایددست ‌هجمعیاعتصاب کرد‪]...[،‬امابه‬
                                                         ‫دیـد کـهسـرنیز ‌ههامیـانمیـدانبـرقپرا کنـد ‌هایدارند‪.‬‬       ‫پیشنهاداوخرد ‌هها گرفتندو گفتنداین کاریاست که‬
                                                         ‫[‪]...‬رمضانباز کنار پنجرهرفت‪.‬دید کهحیدر ایستاده‬
                                                         ‫اسـتوپسـرشدر غلتیـدهاسـتودارنـداورام ‌یکوبنـدو‬                                      ‫صلاح نیسـت‪( ».‬ص‪)52‬‬
                                                         ‫پسـرش م ‌یکوشـد از زمیـن برخیـزد و ا کنـون برخاسـت و‬        ‫یأسوناامیدیوعدممقاومتبرزندانسایهم ‌یافکند‬
                                                         ‫ب ‌هسـویحیـدر رفـتوپیـشاز آ ‌نکـهاورابگیرند‪،‬خـودرا‬          ‫وقهرمانداستانادامۀامیالوخواست ‌ههاوآرزوهایش‬
                                                         ‫بـرروی او افکنـد و پـدرش را بـه زدن گرفـت‪( ».‬ص‪)116‬‬          ‫را م ‌یتوانـد تنهـا در خیـال پـی بگیـرد و آنـگاه کـه خـود‬
                                                         ‫حیـدر زیـر شـکنجه پسـرش را لـو داده اسـت‪ .‬ب ‌هراسـتی‬        ‫ب ‌هتنهایـی دسـت بـه اعتصـاب م ‌یزنـد و از کنـار درهـا‬
                                                         ‫آیـا حیـدر کـم آورده یـا فشـار شـکنجه زیـاد بـوده اسـت؟‬     ‫م ‌یگذردوفکرم ‌یکندزندانیانبااوهمراهخواهندشد‪،‬‬
                                                         ‫آیـا درون او هنـوز عـذاب و شـکنجۀ وجـدان نیسـت؟‬
                                                         ‫و ا گـر خواننـده بـه جـای او بـود ب ‌هراسـتی چـه م ‌یکـرد؟‬                                ‫هی ‌چکس نیسـت‪.‬‬
                                                         ‫پیـ ‌شداوری در ایـن امـور هیـ ‌چگاه درسـت از آب در‬          ‫«حـس کـرد کـهدنیـاپشـتسـراومثـل کلـوخمضمحـل‬
                                                         ‫نم ‌یآیـدوزنـدانهمیشـهبـرآناسـتتـاآدمرابشـکند‪،‬‬              ‫م ‌یشـود‪ ]...[ .‬خواسـت نگاهـی بـه دنبـال‪ ،‬بـه دالان‬
                                                         ‫از جایی کهبرایشعزیزاسـت‪،‬عزیزتریناسـت‪.‬رمضان‬                  ‫بیفکنـد‪ .‬همـان چیـزی کـه از تبدیـل نفـرت بـه وجـود‬
                                                         ‫مقاومـت م ‌یکنـد و سـبی ‌لهایش را م ‌یسـوزانند کـه‬          ‫آمـدهبـوددر شـعورشدمید کهنه‪،‬بگـذار بمانند‪،‬بگذار‬

                                                                                        ‫برایـش عزیـز بـود‪.‬‬                                       ‫بترسـند‪( ».‬ص ‪)63‬‬
                                                         ‫«بوی موی سـوخته از شـام ‌هاش بیرون نم ‌یرفت‪]...[ .‬‬
                                                         ‫بیشاز آنکهبخواهداز چنگاینزندانمظلمبگریزد‪.‬‬                   ‫ابعـاد موضـوع از‬  ‫میاندیروز وفردا‬
                                                         ‫م ‌یخواسـت گریبانـش را از دسـت خـودش رهـا کنـد‪.‬‬             ‫نـوع نـگاه کـردن‬  ‫ز«اویشـی‌هوهـۀا ابیرامهیـختملـ گلف اسـستـانت‪.‬ناگوـرعادشتـ ًباـبـها‬
‫جانانـ ‌هاش وام ‌یدهـد‪ ،‬ناصـر هـم "ابهـام در درونـش بـه‬  ‫نم ‌یخواسـت کسـیبداندسبی ‌لهایشراسـوزاند ‌هاند‪.‬‬             ‫و تصویـر کردنـی کـه بـه تکنیـک سـینما نزدیکـ ‌ی اسـت‪،‬‬
‫تلاطـم"م ‌یافتـد‪.‬همهدر شـبتردیدهام ‌یاندیشـندتا‬          ‫نم ‌یخواسـت خـودش هـم بدانـد‪ ،‬امـا خـودش‬                    ‫م ‌یکوشـد حـس را ب ‌هکمـک تمثیـل‪ ،‬تصویـر کنـد‪ .‬نثـر‬
                                                                                                                     ‫گلستان گاهباسمبولیسمشاعرانه‪،‬اماب ‌یتکلفوروانی‬
     ‫در نـور روز بـه نتیجـۀ دلخواهشـان برسـند‪2 ».‬‬              ‫م ‌یدانسـت و ایـن برایـش زیـاد بـود‪( ».‬ص ‪)119‬‬         ‫درآمیختهاست‪.‬اودرآثارش گاهیآ ‌نسویچهرۀنسلی‬
‫امـابـاهمـۀای ‌نهـاقهرمـانداسـتانامیـدشراب ‌هکلـیاز‬      ‫مبـارزه‪ ،‬جنگیـدن‪ ،‬انتخابـات‪ ،‬جنـگل‪ ،‬منظـری از‬               ‫رانشـانم ‌یدهد کهمادر قص ‌ههایمشـابهفقطدر کار‬
‫دسـتنم ‌یدهـد‪«.‬ونگاهـیبـهمیل ‌ههایزنـدانافکند‬            ‫پیروزی و بعد هم شکسـت و بعد هم آ ‌نچه شکسـت را‬                                ‫سیاسـت دیـده بودیـم‪1 ».‬‬
‫کها کنوننور روز میانشانرام ‌یبرید‪ ]...[.‬گفت‪":‬صبح‬         ‫تحم ‌لناپذیرم ‌یکند‪.‬یأسوناامیدیوتردیددرتشکل‬                 ‫داسـتان میـان دیـروز و فـردا در ادامـۀ داسـتا ‌نهای‬
‫شدهوآفتابهمزده‪.‬هوایاینجاس کهانگار هم ‌هاش‬                ‫دیگـر‪،‬همـۀای ‌نهـابرجـانناصرورمضانافتادهاسـت‪.‬‬               ‫پیوسـتۀ همیـن مجموعـه و بـاز بـا درو ‌نمایـۀ ادبیـات‬
‫ابره‪ ".‬و م ‌یدانست که بس شهرها و روستاها که ا کنون‬       ‫پـی بـردن بـه ورشکسـتگی حـزب (تـوده) سـبب پوچـی‬             ‫زنـدان اسـت و داسـتان امیـد و ناامیدی و فضـای ترس و‬
                                                         ‫و واخوردگـی آد ‌مهـای سرگشـتۀ داسـتا ‌نهای گلسـتان‬          ‫وحشـتوشـکنجه‪.‬مهنـدسو کارگـربـاهـمزندان ‌یانـد‪،‬‬
                        ‫از آفتاب روشـن شد ‌هاند‪».‬‬        ‫م ‌یشـود‪ .‬آنـان آرما ‌نهـای گذشـتۀ خـود را نادرسـت‬          ‫ناصـر و رمضـان در کـوران شـکنجه و تحمـل گاه دچـار‬
‫گلسـتانا گرچـه کمتـراز درویشـیانیـااحمـدمحمودبه‬          ‫م ‌ییابنـد‪،‬امااز یافتنمسـیردرسـتهـمعاجزند‪.‬تزلزل‬             ‫شـکوتردیـدم ‌یشـوند کـهآیـاراهرادرسـتآمد ‌هانـد؟آیا‬
‫ادبیـات زنـدان پرداختـه‪ ،‬نثـر فاخـر و نـگاه موشـکافانۀ‬                                                               ‫حرکـتاز اسـاسدرسـتبـودهاسـت؟آیـاهمیـنیـکراه‬
‫سـینمای ‌یاش عمـق فضـای زنـدان و بیـرون آن را بـه‬                      ‫آنـان بـه سـقوط معنـوی م ‌یانجامـد‪.‬‬           ‫بودهاست؟وهمینشکوتردیدودودل ‌یهاباخفقان‬
‫تصویـر کشـیده اسـت؛ بـه گونـ ‌های کـه انـگار مشـغول‬      ‫«گلسـتان در داسـتان میـان دیـروز و فـردا نشـان‬              ‫وشکنجه‪،‬زندانیرافرسودهم ‌یکند‪.‬خوانندهونگارندۀ‬
‫دیدنفیلمیهسـتی کهعل ‌یرغمتلخ ‌یهایشدوسـت‬                 ‫م ‌یدهـد کـه اسـتاد توصیـف تردیدهـا و دلهر ‌ههـای‬           ‫ایـن سـطور حـق هی ‌چگونـه قضاوتـی ندارنـد‪ ،‬مگـر آ ‌نکـه‬
‫نـداری بـه پایـان برسـد‪ .‬خرد ‌هروای ‌تهـا و داسـتان‌در‬   ‫درونـی آد ‌مهاسـت‪ ]...[ .‬هریـک ب ‌هنوعـی احسـاس‬             ‫راوی داسـتان باشـند یـا در کنـار زندانـی‪.‬‬
‫داسـتا ‌نهای نویسـنده بـا اشـرافی کـه او از جریا ‌نهـای‬  ‫ازدسـ ‌ترفتگی م ‌یکننـد‪ .‬رمضـان باوجـود مقاومـت‬
‫سیاسی و تاریخی آن زمان دارد و به عبارتی خود بخشی‬

        ‫از آن بـوده اسـت بـر غنـای کارش م ‌یافزایـد‪.‬‬

                                                                             ‫‪1 .1‬محمدعلیسپانلو(‪،)1371‬نویسندگانپیشروایران‪،‬ص‪112‬‬
                                                         ‫‪2 .2‬حسنمیرعابدینی(‪،)1387‬صدسالداستا ‌ننویسیایران‪،‬جلد‪1‬و‪،2‬ص‪267266‬‬
   91   92   93   94   95   96   97   98   99   100   101