Page 99 - ماهنامه شماره 23 برای فردا
P. 99

‫شمار ٔهبیستوسوم‪98‬‬
                                                                                                                                                             ‫آذر مـاه ‪1397‬‬

‫زمیـن؛وحتـیبدونتأ کیـدیبرزمانۀخاصش‪،‬تاهمۀ‬                                                                                                               ‫چپـش خیلـی لاغرتـر بـود و قـوزک نداشـت‪( ».‬ص ‪ )13‬در‬
‫سـقو ‌طها از بر ‌جهـا را یـاد آورد و اشـاره کنـد‪ ».‬یـا «سـهم‬                                                                                           ‫صنوبـروزنخفتـهدختـرک کـهاز بـدوتولدفلجاسـت‪،‬با‬
‫مـن‪ ،‬از آن روز بـه بعـد‪ ،‬کابـوس مثالـی هبـوط آن مـرد‬                                                                                                   ‫تقلاهایمادر م ‌یتوانددر جوانیباعصایچهارپای ‌هاش‬
‫شـدوای ‌نکـهچـراوبـهچـهفکـریهسـتوقتی کـهفرود‬                                                                                                           ‫راه بـرود و از قضـا عاشـق همـان پسـرک لنـگان داسـتان‬
‫م ‌یآیـد؟» (ص ‪ )195‬امـا در داسـتان «تعلـق نابـاوری»‬                                                                                                    ‫چـکاوک آسـما ‌نخراش بشـود و تقدیـرش در بـرج رقـم‬
‫ُنگــردبارگهیـ‪.‬رهـهر‪،‬‬  ‫زنم ‌یگویـد‪«:‬ولـیهیـچاثـریاز آتـش گرفتـن‬                                                                                        ‫بخوردوحالا مادر رویصندلیچر ‌خدار دختربنشـیند‬
                       ‫کسـی باشـه‪ ،‬تـا لحظـۀ آخـر کـه لباسـش هـم‬                                                                                       ‫واز غصهبلندنشـود‪.‬در داسـتانشـرحافقیجدولهم‬
‫عاقلونـ ‌هاش‪ ،‬صبـر م ‌یکنـه شـاید کمـک برسـه‪ ...‬ایـن‬                                                                                                   ‫تقدیـردختـرک کـهتجـاوزاسـت‪،‬باپاهـاروایتم ‌یشـود‪:‬‬
‫زودتر پرید پایین‪( ».‬ص‪ )168‬این شـاید ریشـه در تغییر‬                                                                                                     ‫«م ‌یدیدمپاهایتهموقتی گرفتار انداختهبودتروی‬
‫نگاهمندن ‌یپور داشـتهباشـد‪،‬ای ‌نکهانسـاندر تنگناها‬                                                                                                     ‫میـز‪ ،‬تسـلیم نبودنـد‪ ».‬یـا «ولـی م ‌یدیـدم کـه م ‌یبینـم‬
‫هـم سـعی در اثبـات حـق انتخابـش دارد؛ انـگار کـه در‬                                                                                                    ‫چنـگبـهرا ‌نهایـترا‪(».‬ص‪)55‬دخترکبا کف ‌شهای‬
‫همانداستاناول‪،‬پسراز تقدی ِرمهیاشده(سوختندر‬                                                                                                             ‫درآوردهرویلبۀاستخرم ‌یرقصدوم ‌یچرخدوانگار که‬
‫بـرجدر حـالتخریـب)بـهتقدیـری کـهاز کودکـیبرایـش‬                                                                                                        ‫خودشراخالیم ‌یکند‪«.‬م ‌یبینم کنار قد ‌مهایت‪،‬برق‬
‫رقـم خـورده و یـک بـار طعمـش را چشـیده (سـقوط از‬                                                                                                       ‫بـرق آفتـاب‪ ،‬از روی آب م ‌یتابـد بـه سـا ‌قهایت‪( ».‬ص‬
‫بلندی)پناهم ‌یبرد‪،‬از تقدیریبهتقدیردیگر‪،‬یکجور‬                                                                                                           ‫‪)67‬وراویهـمعلاقـ ‌هاشرادر کف ‌شهـایدخترنشـان‬
‫ده ‌نکجـی؛انـگار کـهقصـۀهمـانهبـو ِطآدمـیاسـتاز‬                                                                                                        ‫م ‌یدهـد‪« :‬تـو کف ‌شهایـت را پوشـیدی و نفهمیـدی‬
‫بهشت به زمین به تاوان خوردن یک میوه و شاید برای‬                                                                                                        ‫تویشـان دو بـرگ کوچـک لـه شـدند‪( ».‬ص‪ )72‬و ‪. ...‬‬
‫اثباتحقانتخابش‪.‬بهترینتعبیرراخودمندن ‌یپوردر‬                                                                                                            ‫یکـی از نمادهـای بـارز در روایـت داسـتا ‌نها عنصـر بـاد‬
‫همـانمؤخـرهم ‌یگویـد‪«:‬امـااحسـاسهـمم ‌یکـردم که‬                                         ‫بودم‪،‬تابلکهنجاتمدهداز سرگشتگ ‌یهاوتاریک ‌یهای‬                  ‫اسـت‪ ،‬بـاد نفرینـی‪ .‬در چـکاوک آسـما ‌نخراش‪ ،‬بـاد‬
‫در اینپرواز‪،‬اعتراضیهمهست‪.‬ای ‌نطور کهخاموش‬                                               ‫نقطـۀآخـرداسـتا ‌نهایم–ایـنعصـری کـهدر آنزندگی‬                 ‫بـا صـدای پسـر لبـۀ پنجـره بـرج م ‌یآیـد «ایـن صـدای‬
‫و ب ‌یتقلا پایین م ‌یآید‪ .‬ا گر در همان لحظۀ اول‪ ،‬قلبش‬                                   ‫کرد ‌هام‪،‬تبدیلشدبهعصر گورهایجمعی‪(».‬ص‪)200‬‬                       ‫بـاد هسـت ایـن لبـۀ‪( »...‬ص ‪ )24‬و «‪ ...‬شـتابنا ک‬
‫نایسـتادهباشـد‪،‬انـگار داردم ‌یگویـد‪:‬دهـنهم ‌هتـانرا!‬                                    ‫اینروزنۀامیددر داستانچکاوکآسما ‌نخراششاید‬                      ‫بـاد‪ ،‬شـدیدتر شـده‪ ،‬مـواج‪ ،‬شـکافته م ‌یشـود و هوهـو‬
‫ای نا ک ‌سهای حرا ‌مزاده! خوب نگاه کنید لامص ‌بها!‬                                      ‫بـا عمـل پسـر‪ ،‬یعنـی زنـگ زدن و ضبـط آخریـن لحظات‬              ‫مـ ‌یوزد‪( ».‬ص ‪ )25‬در صنوبـر و زن خفتـه‪ ،‬زن و مـرد‬
‫ببینیدچهبلاییسرایندنیاوماآورد ‌هاید!»(ص‪)196‬‬                                             ‫زندگـ ‌یاش بـرای پیرمـرد‪ ،‬رخ م ‌یدهـد تـا بعـد از ایـن‬         ‫ب ‌یخبـر از واقعـه در امال ک اجداد ‌یشـان هسـتند‪،‬‬
‫از ضع ‌فهای اصلی مجموعه این اسـت که با نزدی ‌کتر‬                                        ‫حادثـه‪،‬بـافـروشایـنصـدابـهروزنام ‌ههـاآرزویدیرینۀ‬              ‫در پنـاه صنوبرهـا‪« :‬سـمت راسـت تپـه بـه یـک صـف‬
‫شـدنبـهپایـان کتاب‪،‬پلاتداسـتا ‌نهاتحلیـلم ‌یرود‬                                         ‫مسـافرتپـدر ومـادر پیـرشبهشـمالفرانسـهرامحقق‬                   ‫کـه کاشـته شـد ‌هاند‪ ،‬بـه خاطـر جلوگیـری از بـاد کاشـته‬
‫و این امر بزر ‌گترین ضربه را به شـا کلۀ اصلی کتاب وارد‬                                  ‫سازد‪.‬در داستانصنوبروزنخفته‪،‬آخریندرخواست‬                        ‫شـد ‌هاند‪(».‬ص‪)31‬در شـرحافقـیجـدول«تـویبـاد‪...‬‬
‫مـ ‌یآورد‪.‬در چهـار داسـتانابتداییبـاپلا ‌تهای کاملی‬                                     ‫زناز شـوهری کـهعـازمجنـگوخو ‌نریـزیاسـتبـرای‬                   ‫بادهـایاز صبـحتـاشـامگاه‪ ...‬کـهآنغبـار شـومبرزخـی‬
‫روب ‌هرویم کهباخطباریکیبهیکدیگرمتصلم ‌یشوند؛‬                                            ‫انتقـام‪،‬نـه کین ‌ه ِکشـی‪ ،‬کـهآوردنبدیلـیاز آنجـاب ‌هجای‬        ‫را دوبـاره بیـدار م ‌یکننـد‪( ».‬ص ‪« )46‬منتظـر تقدیـر‬
‫امـااز داسـتانپنجـمبـهبعـد‪،‬ایناحسـاسدر خواننده‬                                          ‫دخترش اسـت‪« :‬فق‪ ....‬ط‪ ...‬یک دخترشـان را بیاور‪».‬‬                ‫بـاش‪ ...‬از خیلـی قبـل‪ ،‬م ‌یدانـد‪ ...‬نوبـت کـدام میـوۀ‬
‫ایجـاد م ‌یشـود کـه تمامـی ایـن کوتاهـی روای ‌تهـا و‬                                    ‫(ص‪ ،)43‬در شـرح افقـی جـدول‪ ،‬تنهـا از عهـدۀ شـهریار‬             ‫گندیـده اسـت کـه بیفتـد‪ ...‬ب ‌هموقـع‪ ،‬بـاد را ب ‌هسـوی‬
‫عداجسلـتا‌هانیدیکـدههمدر ‌یمشرتوبـدبیط کشـترردازنت آر ‌نسهـامؤلدرفاسـزطسرحدررگویـم ِیی‬  ‫مندن ‌یپور برم ‌یآید کهاز دلدوحادثۀهولنا کمتوالی‪،‬‬              ‫شـاخهم ‌یفرسـتد‪(».‬ص‪)61‬در آواینی ‌مشـبچک ‌ههـا‬
                                                                                        ‫یعنـیحملـهبـهبر ‌جهـاودر پـیآندیدنصحنـهتجاوز‬                   ‫باعـث تصـادف مـادری بـا ماشـین در خیابـان م ‌یشـود‪:‬‬
                       ‫خواننـدهناشـیم ‌یشـودونـهچیـزدیگر‪.‬‬                               ‫بهدختر‪،‬یکروایتعاشقانهبیافریندوراویدر ایمیل‬                     ‫«از بـاد خل ‌قالسـاع ‌های روسـری صورتـ ‌یاش در پیـاد ‌هرو‬
‫نکتـۀ آخـر شـاید نـگاه آیند ‌هنگـر مندن ‌یپـور بـه حـوادث‬                               ‫آخـر قـرار فـردا را بـا دختـر بگـذارد‪ ،‬بـه امیـد آمـدن دختـر‪:‬‬  ‫رانـده م ‌یشـود‪( ».‬ص ‪ )89‬امـا همیـن بـاد هنگامـی کـه‬
‫ایـن روزگار باشـد‪ ،‬جایـی کـه در داسـتا ‌نها بـه ایجـاد‬                                  ‫«فرداعصردر ایسـتگاهنزدیکرودخانهبایسـتم»‪«،‬ولی‬                   ‫در داسـتان «چوپـان بر ‌جهـا» ملای ‌متـر مـ ‌یوزد‪ ،‬نمـودی‬
‫جریا ‌نهـای افراطـی و بنیادگـرا در غـرب‪ ،‬در همـان‬                                       ‫ا گـر پیـاده بیایـی‪ ،‬از دور کـه م ‌یآیـی م ‌یبینمـت‪( ».‬ص‬       ‫از عشـق م ‌یشـود‪« :‬در صدایـش عبـور نسـیم از گنـد ‌مزار‬
‫جوامعـی کـهمـوردحملـهقـرار گرفتـه‪،‬اشـارهم ‌یکنـد‪.‬در‬                                     ‫‪ )82‬و اوج ایـن امیـدواری در داسـتان چوپـان بر ‌جهـا‬                                                         ‫بـود‪( ».‬ص ‪)134‬‬
‫شرح افقی جدول م ‌یگوید‪« :‬من هم لاب ‌هلای عابرهای‬                                        ‫نمایـان م ‌یشـود؛ زمانـی کـه تصمیـم بـر آوردن کودکـی‬           ‫و امـا تقدیـر؛ مه ‌متریـن تغییـر در دیـدگاه مندن ‌یپـور در‬
‫اینشهر‪...‬تازگ ‌یهام ‌یبینمآنتنهاهایی کهم ‌یگویی‬                                         ‫بـهایـندنیـاباشـد‪،‬انـگار تقدیـرهـممجـابم ‌یشـودتـا‬             ‫اینجـا رخ م ‌یدهـد‪ .‬نویسـند ‌های کـه در آثـار پیشـین‬
‫وهـمترسـنا کیدوروبـرآ ‌نهـاهسـت‪...‬تـوینق ‌بهـای‬                                         ‫فرشـت ‌هایرامسـئولمستقیمبیرونآوردنونجاتزن‬                      ‫انسـان را محکـوم بـه پذیرفتـن آنچـه برایـش رقم خـورده‬
‫زیـر خیابا ‌نهـا‪ ،‬تـوی آن غارهـا‪ ،‬چـه م ‌یدانیـم چـه‬                                    ‫و مرد کند‪ ،‬پیش از آ ‌نکه بر ‌جها تبدیل به جهنم شود‪.‬‬            ‫م ‌یدانست‪ ،‬در این یازده روایت روزن ‌ههایی از امید را باز‬
‫پیل ‌ههاییتنیدهشـدهوچ ‌یهاداردورمم ‌یکند‪(».‬ص‬                                            ‫«همیـنامـروزمناسـ ‌بترینموقـعمـناسـت‪.‬یکبچۀ‬                     ‫م ‌یگذارد؛انگارا گربخواهدبههمانروال گذشتهبنگرد‪،‬‬
‫‪)60‬ودرسـتیایـنهشـدار رابعـداز یـکدهـه‪،‬بعینـهدر‬                                          ‫سـالم و قـوی‪ ...‬مرخصـی بگیـر برویم خانـه‪( ».‬ص ‪)133‬‬             ‫کار انسان و عشق تمام است و صد البته از نویسند ‌های‬
‫وضعیـتمنطقـهدید ‌هایـموسـخنی کـهدهسـالپیـش‬                                              ‫و «مـن دیـر شـدم تـا بـه شـما برسـم‪ .‬ا گـر شـما را مجـاب‬       ‫کـهدر همانمصاحبهباروزنامهشـرقم ‌یگویـدآرزویش‬
‫بـا نگرانـی در مؤخـرۀ ایـن کتـاب آمـده اسـت‪« :‬پـس ا گـر‬                                                                                                ‫«ایـن اسـت کـه ایـن دنیـا دنیایـی باشـد کـه بشـود در‬
‫مواخذهشوم کهچرااینداستا ‌نهارانوشتم‪،‬م ‌یتوانم‬                                                        ‫نکنـم‪ ،‬مکافـات م ‌یشـوم‪( ».‬ص ‪.)135‬‬                ‫آن یـک داسـتان عاشـقانۀ زیبـا نوشـت» همیـن انتظـار‬
‫برای دفاع این را هم اضافه بگویم که همین رسمی که‬                                         ‫هم ‌هچیزاز همانلحظۀسـقوط‪،‬هبوط‪،‬آغاز م ‌یشـود‪.‬‬                   ‫مـ ‌یرود‪ ،‬ا گرچـه در «انعقـاد ترسـنا ک زمـان» ب ‌هعنـوان‬
‫گذاشتهشده‪،‬هرچه کهنباشد‪،‬بهمنجنوبیهمربط‬                                                   ‫در داسـتان آغازین کتاب‪ ،‬پدر مدام این سـؤال را دربارۀ‬           ‫مؤخرۀاینمجموعهداستان‪،‬از ضرب ‌ههایسهمگینی‬
‫دارد؛چـون کـهجا ‌نهایـی کـهدوسـتدارموجا ‌نهای‬                                           ‫پسـرشتکرار م ‌یکند‪«:‬ا گرم ‌یفهمیدمتویهوابهچی‬                   ‫م ‌یگویـد کـه بـه باورهـای ایدئا ‌لگونـ ‌هاش بـه جهـان‬
‫سرزمینم هم‪ ،‬با شناسنامۀ فقط انبوه بودنمان‪ ،‬هدف‬                                          ‫فکرم ‌یکرده‪(»...‬ص‪)7‬همانسؤا ِلمحر ِکمندن ‌یپور‬                  ‫بولنشـدپدـرکـواهزبـریا کـیهایـسـانم‌ـل ِهنا‬  ‫خـوردهاسـت‪«:‬ای ‌نطورهـابـود‬
‫ایـن چنیـن ماجراهایـی خواهیـم بـود‪ ،‬همـراه بـا همـۀ‬                                     ‫کـه در مؤخـره آمـده‪« :‬سـقوط خودخواهانـۀ مـردی از‬                                                            ‫کوچـک – آن همـه شـکیبایی و‬
‫تود ‌ههـایهمـۀ‌جاهـایدنیـا‪،‬در عدالتمـرگ‪ ،‬کهتنها‬                                         ‫بلنـدای برجـی‪ ،‬بـدون دسـ ‌توپا زد ِن غریـزی در هـوا‪،‬‬           ‫بـهطمـعودر انتظـار مهـرورزیوعشـق‪،‬خـودوسـیاهی‬
                       ‫عدالـت ایـن جهـان اسـت‪( ».‬ص ‪)205‬‬                                 ‫سـادهومعمولـی‪،‬انـگار اجـرایوظیفـ ‌هایروزمـره؛انـگار‬            ‫کلم ‌ههایـمرانویـددادهبـودم‪،‬مهیـا کردهبودمونوشـته‬
                                                                                        ‫وزنـ ‌های رهاشـده از فـراز برجـی‪ ،‬بـرای اثبـات چرخـش‬
   94   95   96   97   98   99   100   101   102   103   104