Page 108 - ماهنامه شماره 18 برای فردا
P. 108
108شمار ٔههجدهـم | مهݠـرمــاه1396
....................................................................................................
.....................................................................................................
.....................................................................................................
بـود،تنـدورقمـ یزدوصفحاتسـفیداز زیرانگشـت روز مرخصـی آرامشـی داشـته باشـد ،مگـر دقایقـی در
شسـتش ورق م یخـورد .سـری عتر ورق زد و وقتـی کتا بفروشـیپژوهـشیـادر کنـار پروانـه(کـهالبتـهآن
بـه آخریـن صفحـه سـفید دفتـر رسـید ،چنـد لحظـه هـم پرداختـی قـو ی نـدارد) .ایـن در حالـی اسـت کـه
حیـر تزدهنگاهـش کـردوبعـددفتـررابسـت؛دریغاز ودیاطلنـوز گیهادریخراوورتویبجاـآهددمرهاخـویپداردارکد،،ا گطرولچانهـزییبواباعسضـ ًتا
یـک کلمـهنوشـته.دفتـرراب هطـرفپسـربـزرگباقری
گرفـت و گفـت :آرش جـان بگیـرش( ».ص 96و )97 غیرضـروری اسـت.
چنانچه اشاره شد رمان بسیار خوب شروع م یشود راوی در میـان تمامـی اضطـراب و را هبندا نهـای
و مـا را اند کانـدک بـه خوانـدن مشـتاق م یکنـد؛ امـا زندگـیهنوز یادشهسـت کهنجاتنهایـیآدمیدر
اینویژگیتاپایانرمانادامهنم ییابد.پرداختنبه
جریـانمریـخومریخـیتـویذوقم یزنـد،ا گرچـهدر عشـق اسـت:
چنـد جـای رمـان ،بـا ایهام ،بیگانگی و مریخـی بودن گفتم« :توی این دنیای هردمبیل ،چیزهایی هست
کسـیرابهتصویرم یکشـد کهبخواهدخودشباشـد کـه آدم را نجـات م یدهـد .نـه ،شـاید تنهـا یـکچیـز
ودر آرامـشزندگـی کند.
اسـتفادۀ بجـا از آثـار نویسـندگان دیگـر و آوردن باشـد کـه آدم را نجـات م یدهـد».
نمون ههـای کوچـک از آ نهـا ن هتنهـا بـر غنـای رمـان گفت« :خوب ،چی هست ناجی آدم؟»
م یافزایـد ،کـه ناخـودآ گاه ذهـن خواننـده را متوجـه گفتـم« :تنهـا عشـق و دوسـت داشـتن آدم را نجـات
نویسـندگان و آثـار فاخـر ادبیـات جهانـی م یکنـد .در م یدهدوزندگیرابرایشتحم لپذیرم یکند(».ص
اینجارمانمریخی کشوریا گرچهت هرنگیاز سورئال
و بیـرون آمـدن آد مهـا از داسـتان دارد ،امـا ب هدلیـل )47
تصویـر برابـر بـا اصلـی کـه از واقعیـت ارائـه م یدهـد، در رمـان کشـوری ابتـذال اخلاقـی ،فقـر معیشـتی،
نمونـۀ بسـیار خوبـی از ایـن نـوع ادبـی «رئالیسـم» ب یفرهنگـی چنـد سـویه ،حاصـل هـر چیـزی کـه
از رمـان دچـار ادرسـازگتوی.ـ نیویمسـینشـدوهد؛درمثبا ًلخدر شهصافیـحـیۀ هسـت -و نیازی به توضیح نیسـت -خود را تما مرخ
،42حـدود ده نشـانم یدهـد؛تـاجایـی کـهزنصیغـ هایبـهدنبال
بـسراطریدداربدارنۀاخطلوارعدـان یت ،مکثاچ ًلا دیرباـاسرۀ پتر؛ووانـدره،مقخابسـل،تگباهه مشـتریم یگـرددوطـرفدیگـربـههـردریم یزنـدو
خـرجم یدهـد .کهنگیاسـتعارۀشـمعوپروانـهبرای
روابطعاشقانهرام یتواناز عی بهایرمانشمرد.و همی نهاسـت کـه راوی را مریخـی م یکنـد:
نکتۀدیگرآنکههویتدوسویۀنویسنده گهگاهخود گفتم« :نوشتی؟ کره مریخ ،خیابان مریخیان ،فرعی
رادر میانـۀداسـتانآشـکار م یکنـد؛ ا گرچهنویسـنده (مریصخ5ِ 0ی)شمارهنودودوهزاروسیصدوبیس توهشت»
سا لهاسـت در شاهی نشـهر اصفهان زندگی م یکند والبتـهبـامشـخصاتنویسـندهیکـیاز آبدرم یآیـد
و بـا نویسـندگان ایـن دیـار رابطـ های تنگاتنـگ دارد، ومـابـاورم یکنیـمراویونویسـندهیکـیهسـتند.در
نیمۀدیگرشدر خاطرات گرمسیریسرگرداناست اصـل نویسـنده ب هنوعـی بـه خودبیانگـری خویشـتن
و گاهی با دریغ و غربت بیرون م یزند و مریخی هم از هـمپرداختـهاسـت کـهرمـانراباورپذیرتـرم یکنـد.
آن ب ینصیـب نیسـت: ونویسـندهحـرف کلیـدیخـودرا ،کـهدر چنـدجـای
محمـود سـبیل آمـد روی صندلـی کنـار پیشـخوان رمـانتکـرار شـدهاسـت،بـرزبـانراویم یگـذارد کـه:
نشسـت و بـا حسـرت از خـود و جوانـ یاش در آبـادان گفتم«:چقدرحالی کردنسختاست؟حالی کردن
دیگـر برایـش وجـود نگفـداشت؛ آبتـ.امدا ِننهسـماازلآبهاادپانیـی گشفکتـهم
کههرکسسا کنش چقدر سخت است؟» (ص)51
م یشـد گرفتـارش م یکـرد و اهـل هرکجـا بـود آبادانـی ای نهافقطمربوطبهفقروفحشاواعتیادنم یشود.
م یشـد .و برایشـان کـوک کـرده بودنـد کـه وقتـی همیـن امـر ب هگونـ های دیگـر و ب هصورتـی تأسـ فبار از
نـام مملکتشـان را م یپرسـیدند ،م یگفتنـد آبادانـی ناحیۀ روشـنفکرمآ بهای نویسـند هنما که به دنبال
هسـتیم .آبادانـی کـه زمانـی شـهرترین شـهرهای مـا بازکـردنعقد ههـایسرکو بشـدۀخـودهسـتندبـروز
بـود( .ص )164
وحـالا کـهنویسـندهبـوی گلرادر گلابدیـدهاسـت م یکنـد کـهاز قسـم تهایخـوبرماناسـت:
بـا مریخـی بـه هـر خیابـان و کوچـه سـرک م یکشـد ستاریطرفچپغلامیایستاد.غلامیچندلحظه
و کمتـر چیـزی از نگاهـش مخفـی م یمانـد .شـاید بـه گاوصنـدوق نـگاه کـرد .بعـد روی پاهـا نشسـت و
خاطر ههاییم یسـازدتاباآ نهاخاطرخودرا خوش کلیـد را در قفـل گذاشـت و چرخانـد و در گاوصنـدوق
کنـد و دل مـا را .قلمـش مانـا و سـای هاش سـایبانی را بـاز کـرد و ذو قزده گفـت« :سـه اثـر اسـتاد تـوی
گسـترده بـر قص ههـای شـهر شـاهین. گاوصندوق اسـت .سـه دفتر دویست برگ جلد سیاه
راتـوی گاوصنـدوقم یدیـدم».غلامینشسـتروی
پاها ب هآرامی دس تتوی گاوصندوق برد و دفتر رویی
را بیـرون آورد بلنـد شـد و دفتـر را داد دسـت سـتاری.
سـتاری دفتـر را بـالای سـر بـرد و سـه بـار در هـوا تـکان
دادوبعـدبـهغلامـیبرگردانـد.غلامـیدفتررابـاز کرد.
صفحۀ اول سفید بود .صفحۀ دوم و سوم هم سفید

