Page 84 - ماهنامه شماره 18 برای فردا
P. 84
84شمار ٔههجدهـم | مهݠـرمــاه1396
....................................................................................................
.....................................................................................................
.....................................................................................................
طنـــــــــــز
ِچگݡـــــــــــشــــوـــرــاـــِــــیـــَــــشـــــهــِـرــــــــخــــوـــــدــب ٰوانشهیَنمما؟َینـــــ ِدۀ
خندیدند.اینبار کمیعصبیشدمو گفتم«:خوب خودمـون رو برسـونیم و سـلفی بگیریـم؟ یعنـی هیـچ یکـی از مزایـای کثیـرالاولاد بودن
ب یانصا فهـا لااقـل بیایـن در مـورد مشـکل بیـکاری اکعارضـدیا فگـرهماودینـازد:مـا«ببلـرنهماتیـفاادقـ ً؟ا»مـیا امکمسـرتابـله یسـکـعیی بـدیر اگـیـر ازن پدربزرگـم ایـن بـود کـه نصـف
جوا نهـایـه کاریبکنیـم».ایـنبـار همـانآقاعصبی شـهر عمـو ،عم ههایـم و نـوادگان
شـدوطوری کهانگار م یخواهدشـاخبزرادمحجله داریـم کـهقبـلاز وقـوعحـوادثخودمـانرابـهمحل آ نهـا بودنـد و بـه لطـف رأی و
از همجدا کند،یق هامرا گرفتو گفت«:مردحسابی حادثهبرسونیم،البتههنوز بهتکنولوژیصحیحش تبلیغـات آ نهـا بـا اختالف زیـاد
ماا گهم یتونستیم کار پیدا کنیمویهحقوقدرست دسـت پیـدا نکردیـم ،گرچـه چنـد بـار هـم خودمـون داوودنجفی بـا دیگـران ،بـه شـورای شـهر
و درمـون داشـتیم کـه نمیومدیـم شـورای شـهر کـه بـه اسـتقبال حـوادث رفتیـم و باعـث وقـوع حـوادث راه پیـدا کـردم .البتـه انتخـاب
هـر روز مجبـور بشـیم صبـح زود بیاییـم و تـو برنامـۀ شـدیم».مه مترینشـعارمداشـتبرعکسم یشدو شـعارهایی از قبیـل «زاینـد هرود
دوچرخ هسـواریدنبـالشـهردار راهبیفتیـموآخـرش ب هجایاحیاچندوقتدیگرزایند هروداحیام یشد. مـن کـو؟» و «زاینـد هرود حـق مسـلم ماسـت و تـوپ
هـملیسـتامال کودارای یهاینجوم یمـونلوبره، درحال یکـهداشـتمبـاچاقـویرویپوسـتمـوزی که تـاپفشفشـهزایند هرودپربشـه»،هـمب یتأثیرنبود.
قشـنگ واسـه خودمـون زندگیمـون رو م یکردیـم». دسـتم بـود شـکلک م یکشـیدم ،فکـری بـه ذهنـم روز اول بعـد از مراجعـه بـه اینترنـت و جسـ توجوی
یـک لحظـه حـس کـردم دیگـر خـون بـه مغـزم رسـید و گفتـم« :خـوب حداقـل بعـد از شـونزده سـال عبارت «چگونه نمایندۀ شـورای شهر خود باشیم؟»
نم یرسـید ،شـاید هـم م یرسـید ولـی برنم یگشـت. ببیدابیخـنمتتروچرشوـرامهبانهردااهز بای کشـنین؟م»دیکلگ ًاهف،تکـارک کنیـقرمارسهـامرلدهام متوجـه شـدم نفـرات قبلـی فو توفـن کارشـان را
دستانم را به نشانۀ تسلیم بالا بردم و گفتم« :خوب ب هصـورت راز نگ هداشـت هاند و ب هجـز چنـد تـا تبلیـغ
حالا بایدچیکار کنیم؟»دوستشاخبزشکن گفت: بـود حر فهـای خنـد هدار نشـنیده بودنـد ،چـون کمربندلاغریوچندتاسایت کهفیلتربودندچیزی
م«آهیـاخـنواحـنالکاشـشتـدیرایازپالسـمرپیـخـوکبح،ـ بذبیـف کنننشــندی؟دوحیتکـم ًاه دومرتبـههمـهزدنـدزیـرخنـدهویـکنفرشـان گفت: عایـدم نشـد؛ بنابرایـن مجبـور شـدم خـودم مجـری
«عزیـز مـن مگـه نم یدونـی تـوی ایـران بیسـت سـال افکار وشعارهایمباشم.برایهمیندر اولینجلسۀ
م یدونـی ا گـه کشـتی از المپیـک حـذف بشـه مـا طـول م یکشـه تـا فرهنـگ اسـتفاده از هـر چیـزی بـه شـورابـهبقیه گفتـم«:خوبدوسـتانهمو نطور که
دیگـههیـچمدالـیاز المپیـکنم یگیریـم؟پـسهمۀ دسـت بیاد؟ خوب ما هم مترو رو بیسـت سـال طول م یدونیـن شـعار انتخاباتـی مـن احیـای زاینـد هرود
تلاشـمون رو م یکنیـم کـه رئیـس جهانـی المپیـک دادیـم کـه ه مزمـان بـا افتتاحـش فرهنـگ اسـتفاده هسـت ،ا گـه صالح م یدونیـن کـه احیـاش کنیـم
قانـعبشـها گـه کشـتیتویالمپیکنباشـهمـثاینه ازشهـمپیـدابشـه».ی کمرتبـهنفریبعـدی گفت: بـره ».تاب هحـال ندیـده بـودم جماعتـی بـا یـک حـرف
کـه کبـاب رو بـدون دوغ و پیـاز بخـورن ،البتـه چـون «بعدشمشما کهخودتهرجامیریباماشیناداره جـدی ای نطـوری از خنـده منفجـر شـوند و بـه هـوا
اقونـطاع ًکاببـاهمبنـحدضارینکزیـهامدثمالثاملومـنومنلمملوموسبسشنبـهبورادهش؛وولن،ی میـری ،مـردم هـم کـه همـه یکـی یـه ماشـین دارن و برونـد .یکـی از اعضـا گفـت« :خودشـیرین اون موقـع
ت کسرنشـینتـرددم یکنـن،حـالا متـروافتتاحبشـه کهشـعار م یدادیبایدفکرشـوم یکردی،فکر کردی
نظرشـون رو عوض م یکنن ».گفتم« :نفهمیدم الآن کـه چنـد نفـر بـرن داخلـش فـال و پفـک بفروشـن کـه شـعاری بدیـم؟» نگفـم یتر:سـ«ایصدا ًلهمعمچلـیـین بـه ذهـن مـا
چـهربطـیبـه کشـتیوالمپیکداشـتسـؤالمن؟» چـی بشـه؟» گفتـم« :ای نطـوری کـه نمیشـه! بیایـن کـردن شـعارها در دیگـری هـم
گفت«:آ یکیوتپایینهدیگه،خوبماهمالآنباید یـه کاری کنیـم فـردا پرسـیدن بتونیـم بگیـم چهارتـا فقـط بـه بیالن ممـثال ًنایماسـبهت،جامـای حیطـۀ اختیـارات
کاری کنیم کههمهفکر کننشـورایشـهرحکمپیاز بـرا کاهـشآلودگـیهوا ککاارر انی بجـاکنمیـدامدی؟ـیـما،منثما ًلیکاخهوـایـشن سـاختن پل یک عملکرد نیاز داریم؛
بـرا همیـن هی چوقـت درصـدد و اریونکدارههکل ًواابسرـهشکبـدااربن گرمـی هـوا؟» دومرتبـه کزمیــااشـادتوم ییگدرییـاررماویایننیجـپجــااتلداابرـیـرخدومهدک.ـم»هودینسگراـورلنهیشاـهوســنمبتگادفنـیـسـمتا؛:من«ثاهل ًااصام ًلیا
تعدادنفراتش کمبشهبرنیان یا بعـد از اتمـام خنـده ،آن شـخصی کـه همیشـه اول از
لقمه نون گسیفررمهوانیبپیاهد.ن»شمدنه،کههمدقهییق ًها حالا کهیه تا همـهحـرفمـ یزد گفـت«:مگهلایـۀازنروماسـوراخ
نفهمیدم کبابی ازش و کردیـم کـههوا گرمشـده؟مااشـتباهاتخودمـونرو همیشـه جـزو اولیـن نفراتـی هسـتیم کـه در حـوادث
چی به چی شد ،ولی از اون روز به بعد هم مثل بقیۀ گـردننم یگیریـمونم یتونیمحلش کنیم،بعدبریم خودمونروبهصحنهم یرسـونیموبا گرفتنسـلفی
اعضـادهانـمعجیـببـویپیـاز گرفتـهووقتـیحـرف اشتباهاتدیگرونرو گردنبگیریم؟آلودگیهواهم وانتشـارشتـویشـبک ههایمجازی،مردمـیبودن
م یزنمهمهجلویدماغشانرام یگیرندواز مندور تـوحیطۀ کاریمانیسـت،خـوددولتبایدبنزی نها خودمـونرونشـونم یدیـم».مـن گفتـم«:یعنـیمـا
م یشـوند. رو بشوره بعد بده دست مردم ».دو مرتبه همه با هم بایـد منتظـر ایـن باشـیم تـا یـه حادثـه اتفـاق بیفتـه و

